-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 12:23
دیگه رفتم تو بلاگفا.لینکتون میکنم.بیاین اونجا پیشم.تو پیوندا میذارم وبلاگ بلاگفامو
-
راهنمایی
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 08:35
سلام.هدف از به وجود امدن ادمی چیست؟برای ولنتاین چی خوبه؟25 بهمن دیگه؟اره؟
-
قضایا
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 11:45
سلام.حالتون خوبه؟این ÷ست استثنا بدون رمز میذارم.از این به بعد تو بلاگفا مینویسم با رمز برای دوستام.هر کی دوس داره لینک بشه بهم بگه.تا اینجا خبر دارید که ی دعوای بسیار بد بین من و ایمی به وجود اومد که من دو روزه 2 کیلو وزن کردم.فکرشو کن همین طوری خودمو بکشم نیم کیلو.هر چه قدر زنگ میزدم ریجکت میشد هر چی اسمس میزدم جواب...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 11:15
من اومدم تو بلاگفا.www.imano-meri.blogfa.com
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 11:46
برگشت.خوشحالم.به اشتباهش پی برد.معذزت خواهی کزد
-
من۷
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 07:33
باید تا ساعت ۱۰ صبر کنم.متنفرم از صبر وانتظار.دیشم زنگنزد.با گریه لالا کردم.اشک ریختم تو خونه اروم و واش هیچ کس نفهمید.هی فکرای منفی میومد هی پرتش میکردم بیرون.خواهشا خودتونو بذارید جای من.
-
من۶
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 15:07
نمیدونم چرا وقتی نظراتو خوندم دلم گرفت.با بعضیا موافقم.با بعضیا نه.ساعت ۲ با ی فرشته زمینی صحبت کردم بهم امیدواری داد گفت درستش میکنم.منم امید دارم که درست بشه.منو میخواد دوسم داره.چی یکی دیگه اومده تو زندگیش؟شما از کحا این قد مطمینید؟تو دل ادمو خالی میکنید.اگر منو نمیخواست بهم اسمس میزد که به من دیگه زنگ نزن.میخوام...
-
من5
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 12:41
از وقتی که اینجا نوشتم از صبح تا یک ساعت فقط گریه کردم.به مامان گفتم از محل کارش بزنگه ببینه جواب میده یا نه.جواب داد به مامان گفتم حرف نزنه فقط.وقتی از خونه بهش زنگیدم قطع کرد بعد دو تا زنگ.میدونم از دستم خیلی ناراحتید اما چیکار کنم دست خودم نیست.نمیخوام از دستش بدم.به ی دوست زنگ زدم قضیه را براش تعریف کردم گفت فقط...
-
من۴
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 10:41
سلام.اول از همه چی چرا من بد شانسم؟عیب از منه؟نمیدونم چیکار کنم.توی مهر ماه باهاش توسط یکی از دوستای خانوادگی اشنا شدم.پسره دوست صمیمی ایمی است.همه دیدیم ارتباط شروع شد.والدین من در جریان نبودن.تا اخر ابان یکی از دوستای صمیمیم بندو اب دادو همه چیو خراب کرد شک والدین شروع شد.اوضاع خونه افتضاح بود.بهش گفتم به مامان بگم...
-
من۳
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 07:25
نه زنگ جواب میده نه اسمس.دارم دیونه میشم.چیکار کنم؟شما عاشق بودید؟توی انتحانامه الان.هیچی نخوندم.دوس دارم بمیرم خسته شدم
-
من2
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 14:52
امتحا نمو دادم اما چه امتحانی؟بد نبود.بهش میزنگم ریجکت میکنه اسمس جواب نمیده.دارم دیونه میشم.یعنی چی؟تکلیف چندتا چیز که دستشه معلوم نکرده.نمیدونم چیکار کنم.نمیتونم صبر کنم.درس بخونم.سرم داره میترکه.ای خدا.میخوام زار بزنم.
-
معرفی
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 12:29
دیوانشم.۴ ماه با همیم.۲۷ سالشه.۲۲ سالمه.
-
من بدبخت
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 12:27
پریشب قرار شد اگه تونست بیاد پیشم ۴شنبه.منم دیروز به مامان گفتک شاید ایمی بیاد میخواستم ببینم مزه دهنش چیه.هیچی نگفت یعنی میتونستم با خیال راحت ببینمش.بهش اسمس زدم سریع گزارش دادم که مامان چیزی نگفت.جواب نداد.وقتی زنگ زد بهش گفتم تا خوشحال بشه اما عصبانی شد گفت نمیتونه بحرفه قطع کرد.منم میخواستم ناراحت نشه اس زدم دلیل...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 12:13
حالم بده خیلی.امروز میگفت میخوام بهم بزنم.دارم دیونه میشم.بهم میگه ما اصلن به درد هم نمیخوریم.میخوام بمیرم.نمیتونم.زنگ میزنم قطع میکنه.سدم داره میترکه.میخوامش.نمیدونم چیکار کنم؟کم مونده دیگه التماسش کنم.دعا کنید که این طوری نشه وگرنه میمیرم.ریختم بهم خیلی.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 12:46
قراره اتفاقای خوبی بیفته.دعا کنید برام.کسی هست؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 13:17
سلام.از کجا شروع کنم؟تازه داریم راه عشق را اغاز میکنیم