دیوانشم.۴ ماه با همیم.۲۷ سالشه.۲۲ سالمه.
پریشب قرار شد اگه تونست بیاد پیشم ۴شنبه.منم دیروز به مامان گفتک شاید ایمی بیاد میخواستم ببینم مزه دهنش چیه.هیچی نگفت یعنی میتونستم با خیال راحت ببینمش.بهش اسمس زدم سریع گزارش دادم که مامان چیزی نگفت.جواب نداد.وقتی زنگ زد بهش گفتم تا خوشحال بشه اما عصبانی شد گفت نمیتونه بحرفه قطع کرد.منم میخواستم ناراحت نشه اس زدم دلیل کارمو.ازش خبری نشد میزنگیدم جواب نمیداد رجکت میکرد اسمس نمیزدو خدایا چی شده دوباره.ساعت ۱۱ زنگیدم قطع کرد.ناراحت شده بود که چرا بدون هماهنگی با اون به مامان گفتم.ساعت ۹ امروز زنگیدم.جواب داد اما خیلی سرد بود صداش گرفته بود.بهم گفت دیگه نمیتونیم با هم باشیم نمیخوام باهات حرف بزنم.گفتم ایمی من امتحان دارم امروز گفت به من چه؟قطع کرد.دیگه نتونستم حرف بزنم باهاش.بهم گفت اشتباهاتم سه بار شده.یعنی چوب خطم پره.دوس دارم بمیرم.چرا این قدر بدبختم؟دیگه نمیتونم.ساعت ۱ امروز امتحان دارم.از زار زدن زیاد سردرد گزفتم شدید