قصه عشق ما

عشق من

قصه عشق ما

عشق من

دیگه رفتم تو بلاگفا.لینکتون میکنم.بیاین اونجا پیشم.تو پیوندا میذارم وبلاگ بلاگفامو

راهنمایی

سلام.هدف از به وجود امدن ادمی چیست؟برای ولنتاین چی خوبه؟25 بهمن دیگه؟اره؟

قضایا

سلام.حالتون خوبه؟این ÷ست استثنا بدون رمز میذارم.از این به بعد تو بلاگفا مینویسم با رمز برای دوستام.هر کی دوس داره لینک بشه بهم بگه.تا اینجا خبر دارید که ی دعوای بسیار بد بین من و ایمی به وجود اومد که من دو روزه 2 کیلو وزن کردم.فکرشو کن همین طوری خودمو بکشم نیم کیلو.هر چه قدر زنگ میزدم ریجکت میشد هر چی اسمس میزدم جواب نمیداد داشتم دیونه میشدم.مامان فهمید چمه.مامان در جریان است.هر چه قدر میخواستم خونسرد باشم مگه میشد.تا اینکه تصمیم گرفتم به مامانش بزنگم.من چند بار با مامانش حرفیده بودم.زنگ زدم حالو احوال معمولی.بعد ÷رسیدم ایمی چه طوره؟خوبه؟چه خبر؟گفت=مگه چی شده؟منم نشستم براش تعریف کردم مثل ی مادر به حرفام گوش کرد.گفتم تو امتحانامه.گفت باهاش حرف میزنه به صورت غیر مستقیم.از این قضیه هیچکی خبر نداره.شب شد ما منتظر تماش عقشمون بودیم ولی خبری نشد.فردا صبحش زنگید.معذرت خواهی.ببخشد.که من این طوری حرفتو متوجه شدم.اشتباه از من بوده.دوباره شدیم مثل اول حتی بهتر از اون موقع ها.منم خوشحالو سرمست.مامانش رو مخش راه رفته بود باهاش حرف زده بود از همه جا از من.انتقادش کرده بود.هرچی که گفته بود خوب بود یعنی تاثیر گذار بود.قرار بود فرداش به مامانش بزنگم ازش بپرسم چی شده.منم از ترسم که نکنه بگه چرا به مامانم زنگیدی.بیخیال شدیم.اما مامانش پیگیر من بوده.که از مری خبر داری یا نه.عصر با موب زنگیدم با اطلاع قبلی به عقشم.اما کسی خونه نبود.تا الان که زنگ زدم خونشون با مامیش صحبت کردم.خیلی خوب برخورد کرد.خیلی خوب بود.دوسش دارم.ی حرفاییزده شد تو پست بعدی میگم بهتون.ی ذره تو دلم خالی شد.نمیدونم دست به دستمیکنه کهمامانشو ببینم یا من این طوری فکر میکنم.میترسم.از کجا مطمین بشم که منو میخواد؟به مامانش گفتم میترسم مامانم بگه این پسره بازیت گرفتو از این حرفا.گفت بهت حق میدم هر خانواده اصیلی این حرفو میزنه.شما استنباطتون چیه؟چیکار کنم؟

من اومدم تو بلاگفا.www.imano-meri.blogfa.com

برگشت.خوشحالم.به اشتباهش پی برد.معذزت خواهی کزد